داستانِ جدیدمو خوندم. سال 1400و چند, نه رباتا اختیارِ زندگیمونو دستشون گرفتن, نه قرصِ قورمه سبزی میخوریم و نه با آدم فضاییا ازدواج میکنیم و بچه میزاییم. این موقعی که ازش حرف میزنم ولی اتفاقی افتاده که هیچ کم ازینا نداره.
از توی دسشویی داد زد بله درست حدس میزنم جیم جارموش مُرده!
ادامه میدم سام و ممد دانشجوای پزشکی و اِلی دانشجوی غیرپزشکی ادای بندعپارت در میارن. همه چیزشونو میذارن و میرن سرِ قبرِ جارموش, با برنامه ریزی ای یک ساله و حسابی حساب شده. سام در حالِ گرفتن تخصص در مغزِ مردم, ممد در حال گرفتن تخصصِ قلبِ مردم و الی کامیکای تک نسخه شو جلوی موزه ی سینما حراج میذاشت و تهش به صد تومن اونم به مردای پیر میفروخت و برای سام تیشرت ABCDEFUCKU میخرید تا خوشحالش کنه.
مغز جارموش و قلبش همه ی چیزیه که میخوان. نصفه جارموش ایده میده و این ها میسازن, هیچ وقت هم لو نمیرن.